چهارده دریا | ||
دختر كوچكی هر روز پیاده به مدرسه میرفت و بر میگشت.
با اینكه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان نیز ابری بود،
دختر بچه طبق معمولِ همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد.
بعدازظهر كه شد ،
هوا رو به وخامت گذاشت و طوفان و رعد و برق شدیدی درگرفت.
مادر كودك نگران شده بود
كه مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد
یا اینكه رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد،
تصمیم گرفت كه با اتومبیل بدنبال دخترش برود.
با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی كه آسمان را مانند خنجری درید،
با عجله سوار ماشینش شده و به طرف مدرسه دخترش حركت كرد. اواسط راه ،
ناگهان چشمش به دخترش افتاد كه مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حركت بود،
ولی با هر برقی كه در آسمان زده میشد ،
او میایستاد ،
به آسمان نگاه میكرد و لبخند می زد و
این كار با هر دفعه رعد و برق تكرار میشد.
زماني كه مادر اتومبيل را به كنار دخترك رساند ،
شیشه پنجره را پایین كشید و از او پرسید:
چكار میكنی؟
چرا همینطور بین راه می ایستی؟
دخترك پاسخ داد :
من سعی میكنم صورتم قشنگ بنظر بیاید،
چون خداوند دارد مرتب از من عكس میگیرد!
باشد كه خداوند همواره حامي شما بوده و
هنگام رویارویی با طوفانهای زندگی كنارتان باشد.
در طوفان ها لبخند را فراموش نكنید!
نظرات شما عزیزان:
سلام
وب قشنگی دارین.خوشحال میشم به ما هم سر بزنین[گل] پاسخ:سلام...ممنون...شماهم وب زيبايي داريد. [ پنج شنبه 25 دی 1393برچسب:, ] [ 1:4 ] [ فاطمه ✿◕ ‿ ◕✿ ]
[
|
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |