چهارده دریا
 

يه خونه مجردي با رفيقامون درست کرده بوديم،

 

اونجا شده بود خونه گناه و معصيت...

 

دیگه توضیحش باخودتون....

 

شب عاشورا بودهرچي زنگ زدم به رفيقام، هيچکدوم در دسترس نبودند

 

نه نماز، نه هیئت، نه پیراهن مشکی هيچي

 

ميگفتم اينارو همش آخوندا درآوردند، دو تا عرب با هم دعواشون شده به ما چه

 

ماشينو برداشتم برم يه سرکي، چي بهش ميگن؟ گشتي بزنم

 

تو راه که ميرفتم يه خانمي را ديدم،

 

خانم چادري وسنگینی بود کنارخیابون منتظرتاکسی بود

 

خلاصه اومدم جلو و سوار ماشينش کردم

 

یه دفعه یه فکری مثل برق تو ذهنم جرقه زد

 

بله شیطان خوب بلده کجا وارد بشه ازچندتا خیابون عبورکردم

 

و رسیدم به میدون و رفتم سمت خونه مجردیمون

 

خانمه که دید مسیری که اون گفته بود نمیرم گفت نگهدار

 

منم سرعتو بیشترکردمو هرچی جیغ ودادمیزد توجه نمیکردم

 

شانس آوردم درهای ماشین قفل مرکزی داشت وگرنه خودشومینداخت پایین

 

خلاصه، بردمش توي اون خانه ي مجردي

 

اينم مثل بيد ميلرزيد و گريه ميکرد و ميگفت بابا مگه تو غيرت نداري؟

 

آخه شب عاشوراست !

 

بيا به خاطر امام حسين حيا کن

 

گفتم برو بابا امام حسين کيه ؟

 

اينارو آخوندا درآوردند، اين عربها با هم دعواشون شده به ما ربطي نداره

 

خانومه که دیگه امیدی به نجات نداشت با گريه گفتش که:

 

خجالت بکش من اولاد زهرام، به خاطر مادرم فاطمه حيا کن!!!

 

من اين کاره نيستم، من داشتم ميرفتم مجلس عزای سیداشهداعزیز فاطمه

 

گفتم من فاطمه زهرا هم نميشناسم،

 

من فقط يه چيز ميشناسم: جواني، جواني کردن

 

اينارو هم هيچ حاليم نيست

 

من اینقدرغرق تواین کاراشدم مطمئنم جهنم ميرم

 

پس دیگه آب که ازسرگذشت چه یک وجب چه صد وجب

 

خانمه که ازترس صداش میلرزید

 

باهمون صدای لرزان گفت:

 

تو ازخداوعذاب جهنم نمیترسی درسته ولی لات که هستي،

 

غيرت لاتي داري يا نه؟من شنیدم لاتها اهل لوتی گری ومردونگی هستن

 

_ خودت داري ميگي من زمين تا آسمون پر گناهم ،

 

اين همه گناه کردي،

 

بيا امشب رو مردونگي کن به حرمت مادرم زهرای مظلومه گناه نکن،

 

اگه دستتو مادرم زهرا نگرفت برو هرکاري دلت ميخواد بکن

 

آقا من که شهوت جلوچشاموگرفته بود هیچی حالیم نمیشد

 

اما با شنیدن کلمه زهرای مظلومه

 

که باصدای لرزان و همراه با گریه اون زن همراه بود تنم لرزید

 

آقا یه لحظه بدنم یخ کرد غيرتي شدم

 

لباسامو پوشيدم و گفتم:

 

يالا چادرو سرت کن ببينم،

 

امشب ميخوام تو عمرم براي اولين بار به حضرت زهرا اعتماد کنم

 

ببينم اين حضرت زهرا ميخواد چيکار کنه مارو... يالا

 

سوار ماشينش کردم

 

و اومدم نزديک حسينيه اي که ميخواست بره پياده اش کردم

 

از ماشين که پياده شد داشت گريه ميکرد

 

همينجور که گريه ميکرد و درو زد به هم و رفت

 

اومدم تو خونه و حالا ضد حال خورديم و حالم خوب نبود داشتم

 

حرفهای خانومه رو که مثل پتک توسرم میخورد توذهنم مرورمیکردم

 

تو راه که داشتم ميبردمش تا دم حسينيه،

 

هي گريه ميکرد و با خودش حرف ميزد،

 

منم ميشنيدم چي ميگه

 

اما داشت به من ميگفت

 

ميگفت: اين گناه که ميکني سيلي به صورت مهدي ميزني،

 

آخه چرا اينقدر حضرت مهدي رو کتک ميزني،

 

مگه نميدوني ما شيعه ايم، امام زمان دلش ازدست ما ميگيره،

 

اينارو ميگفت و منم رانندگي ميکردم....

 

واردخونه شدم

 

ديدم مادرم، پدرم، خواهرام، داداشام اينا همه رفتند هیئت

 

تو خانواده مون فقط لات من بودم

 

تلويزيونو که روشن کردم ديدم به صورت آنلاين کربلا را نشون ميده

 

صفحه ي تلويزيون دو تکه شده،

 

تکه ي راستش خود بين الحرمين و گاهي ضريحو نشون ميده ،

 

تکه دومش، قسمت دوم صفحه ي تلويزيون يه تعزيه و شبيه خوني نشون ميداد،

 

يه مشت عرب با لباس عربي، خشن، با چفیه هاي قرمز،

 

يه مشت بچه ها با لباس عربي سبز،

 

اينارو با تازيانه ميزدند و رو خاکها ميکشوندند

 

من که تو عمرم گريه نکرده بودم، ياد حرف اين دختره افتادم گفتم

 

وااااااي يه عمره دارم تازيانه به مهدي ميزنم

 

پاي تلويزيون دلم شکست، گفتم یازهرای مظلومه دست منو بگير

 

یازهرا يه عمره دارم گناه ميکنم، دست منو بگير

 

من ميتونستم گناه کنم، اما به تو اعتماد کردم.

 

کسي تو خونه نبود،

 

ديگه هرچي دوست داشتم گريه کردم توسروصورت خودم میزدم

 

گريه هاي چند ساله که بغض شده بود،

 

گريه ميکردم، داد ميزدم، عربده ميکشيدم، خجالت که نميکشيدم

 

چون کسي نبودیه حس عجیبی بهم دوست داده بود

 

که توی همه عمرم تجربه نکرده بودم احساس میکردم

 

سبک شدم احساس میکردم تازه متولدشدم....

 

نیمه شب بود، باصدای بازشدن قفل در ازخواب بیدارشدم

 

همون پای تلویزیون خوابم برده بود

 

پدر و مادرم از حسينيه آمدند

 

تا مادرم درو باز کرد، وارد شد تو خونه، تا نگاه به من کرد

 

(اسمم رضاست)،

 

يه نگاه به من کرد گفت:

 

رضا جان حالت خوبه ؟

 

چراچشمات قرمزه

 

چرا صورتت

 

گفتم چیزی نیست

 

گفت صدات چرا گرفته

 

همه نگران بودن دورموگرفته بودن

 

گفتم چیزی نیست امشب برا امام حسین عزاداری کردم

 

همه ازتعجب مات مونده بودن

 

مادرم گریه میکرد وخداروشکر میکردمی

 

گفت ممنونم خداکه دعاهای منومستجاب کردی و.....

 

افتادم به پای پدر و مادرم، گريه....

 

تورو به حق اين شب عاشورا منو ببخشید

 

من اشتباه کردم

 

بابام گريه میکرد مادرم گريه میکرد خواهر و برادرام....

 

صبح عاشورا، زنجير و برداشتم و پيرهن مشکي رو پوشيدم

 

و رفتم سمت حسینیه محلمون

 

تو حسينيه که رفتم، ميشناختند، ميدونستند من هيچوقت اينجاها نميومدم

 

همه یه جوری نگام میکردن

 

سرپرست هيئت آدم مسنیه

 

آمد و پيشونيمو بوسيد و بغلم کرد و گفت رضاجان خوش آمدي،

 

منت سر ما گذاشتي منم خجالت میکشیدم

 

آخه یه عمر باعث اذیت و آزارمردم اون محله بودم...

 

رفتم تودسته و هي زنجير ميزدم

 

و به ياد اون سيلي هايي که به مهدي زده بودم گريه ميکردم

 

هي زنجير ميزدم به ياد کتکايي که با گناهانم به امام زمان زدم گريه ميکردم

 

جلسه که تمام شد، نهارو که خورديم، سرپرست هيئت منو صدا زد

 

گفت: رضاجان میای کربلا؟ گفتم: کربلا؟!! من؟!!! من پول ندارم!!!

 

گفت نوکرتم، پول یعنی چی؟ خودم میبرمت

 

هنوز ماه صفر تموم نشده بود دیدم بین الحرمینم

 

زدم تو صورتم گفتم حسین جان میخوای با دل من چکار کنی؟

 

زهراجان من یه شب تو عمرم به تو اعتماد کردم، کربلاییم کردی؟

 

بی بی جان من یه عمرزیربارگناه مرده بودم توزنده ام کردی؟

 

اومدم ضریح آقا رو گرفتم، ضریح امام حسینو، گریه کردم.

 

داد میزدم، حسین جان، حسین جان،

 

دستمو بگیر حسین جان، پسر فاطمه دستمو بگیر،

 

نگذار برگردم دوباره نذاردوباره راهموگم کنم.....

 

سرپرست هیئت کاروان زیارتی داره داره، مکه مدینه میبره.

 

یه روز تو مسجدمنو دید صدام زد

 

رضاجان میای به عنوان خدمه بریم مدینه،

 

گفت همه کاراش با من، من یکی از خدمه هام مریض شده

 

خلاصه آقا چندروزه ویزای مارو گرفت،

 

یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو

 

خلاصه آقا چندروزه ویزای مارو گرفت،

 

یه وقت دیدیم ای بابا سال تمام نشده تو قبرستان بقیع،

 

پای برهنه، دنبال قبر گمشده ی زهرا دارم میگردم

 

گریه کردم: زهرا جان، بی بی جان، با دل من میخوای چکار کنی؟

 

من یه شب به تو اعتماد کردم هم کربلاییم کردی هم حاجی!!!

 

خلاصه دیگه شغل پیدا کردمو اهل کاروزحمت شده بودم

 

رفیقای اون چنینی را گذاشته بودم کنار و آبرو پیدا کردم

 

یه مدتی، دو سالی گذشت

 

همه ماجرا یه طرف، این یه قصه که میخوام بگم یه طرف

 

مادر ما گفت:

 

رضاجان حالا که کار داری، زندگی داری، حاجی هم شدی،

 

مکه هم رفتی، کربلایی هم شدی، نوکر امام حسین هم شدی، آبرو پیدا کردی،

 

اجازه میدی بریم برات خواستگاری؟

 

گفتم هرچی نظرشماست مادر،من روحرف شماحرف نمیزنم

 

رفتند گفتند یه دختری پیدا کردیم خیلی دختر مومنه و خوبیه

 

خلاصه رفتیم خواستگاری

 

پدر دختر تحقیقاتشو کرده بود.

 

منو برد توی یه اتاق و درو بست و گفت:

 

ببین پسر من میدونم کی هستی

 

اما دو سه ساله نوکر ابی عبدالله شدی.

 

میدونم چه کارها و چه جنایات و .... همه ی اینارو میدونم،

 

ولی من یه خواهش دارم،

 

چون با حسین آشتی کردی دخترمو بهت میدم نوکرتم هستم.

 

فقط جان ابی عبدالله از حسین جدا نشو. همین طوری بمون.

 

من کاری با گذشته هات ندارم. من حالاتو میخرم. من حالا نوکرتم.

 

منم بغلش کردم پدر عروس خانم را، گفتم دعا کنید ما نوکر بمونیم.

 

گفت از طرف من هیچ مانعی نداره،

 

دیگه عروس خانم باید بپسنده و خودتون میدونید

 

گفتند عروس خانم چای بیارند. ما هم نشسته بودیم.

 

پدرمون، خواهرمون، مادرمون، اینها همه،

 

مادرش، خاله اش، عمه اش، مهمونی خواستگاری بود دیگه

 

عروس خانم وقتی باسینی چای وارد شدیه نگاه به من کرد،

 

یه وقت گفت:

 

یا زهرا!!!!!

 

سینی از دستش ول شد و گریه و از سالن نرفته خورد روی زمین...

 

مادرش، خاله اش، مادر من، خواهر ما رفتند زیر بغلشو گرفتند و بردنش توی اتاق

 

من دیدم فقط صدای شیون از اتاق بلنده

 

همه فقط یک کلمه میگن: یا زهرا!!!

 

منم دلم مثل سیر و سرکه میجوشید، چه خبره !

 

مادرمو صدا زدم، گفتم مادر چیه؟

 

گفت مادر میدونی این عروس خانم چی میگه ؟

 

گفتم چی میگه؟

 

گفت: مادر میگه که....

 

دیشب خواب دیدم حضرت زهرا اومده به خواب من،

 

عکس این پسر شمارو نشونم داده،

 

گفته این تازگیا با حسین من رفیق شده....

 

به خاطر من ردش نکن

 

مادر دیشب حضرت زهرا سفارشتو کرده....

 

به خدا جوونا اگر رفاقت کنید، اعتماد کنید،

 

اهل بیت آبروتون میده، دنیاتون میده، آخرتتون میده

 

ای آبرودار آبرویم را بخر٬ جان زهرا از گناهم درگذر...

 

یازهرا...

 

اگه اشک تو چشات حلقه زد

 

به عشق آقا بگو یاحسین

 

برای منم دعاکن

 

[ جمعه 29 آبان 1394برچسب:, ] [ 11:12 ] [ فاطمه ✿◕ ‿ ◕✿ ] [ 9 نظر ]

توکل بر خدایت کن , کفایت میکند حتما

 

اگر خالص شوی با او , صدایت میکند حتما

 

خطا گر میروی گاهی , به خلوت توبه کن با او

 

گناهت ساده میبخشد , رهایت میکند حتما

 

به لطفش شک نکن گاهی , اگر دنیا حقیرت کرد

 

تو رسم بندگی آموز , حمایت میکند حتما

 

اگر غمگین اگر شادی , خدایی را پرستش کن

 

که هر دم بهترینها را , عطایت میکند حتما

 

 

[ جمعه 22 آبان 1394برچسب:, ] [ 19:6 ] [ فاطمه ✿◕ ‿ ◕✿ ] [ 1 نظر ]


یکی از بچه های تفحص اصفهان میگفت:

 

ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺭﺧﻮﻧﻪ ﯼ خانواده ﺷﻬﯿﺪ،

 

ﺧﺒﺮ ﺑﺪﯾﻢ ﮐﻪ ﺑﯿﺎیید ﺍﺳﺘﺨﻮﻧـﻬﺎﯼ ﺷﻬﯿﺪﺗﻮﻥ رو ﺗﺤﻮﯾﻞ ﺑﮕﯿﺮﯾﺪ.

 

ﻣﯽﮔﻔﺖ ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺩﺭ ﺯﺩﯾﻢ.

 

ﺩﺧﺘﺮ خانمی ﺍﻭﻣﺪ ﺩﺭ ﺭﻭ ﺑﺎﺯﮐﺮﺩ.

 

ﮔﻔﺘﻢ ﺷﻤﺎ ﺑﺎ ﺍﯾﻦ ﺷخص ﭼﻪ ﻧﺴﺒﺘﯽ ﺩﺍﺭﯼ؟

 

ﮔﻔﺖ: ﺑﺎﺑﺎﻣﻪ.

 

مگه ﭼﯽ ﺷﺪﻩ؟

 

ﮔﻔﺘﻢ: ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺷﻮ ﭘﯿﺪﺍﮐﺮﺩﻥ، میﺧﻮﺍﻥ ﭘﻨﺠﺸﻨﺒﻪ ﻇﻬﺮ ﺑﯿﺎﺭﻥ.

 

ﺩﯾﺪﻡ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﮔﺮﯾﻪ افتاد،

 

ﮔﻔﺖ : ﯾﻪ ﺧﻮﺍﻫشی ﺩﺍﺭﻡ، ﺭﺩ ﻧﮑﻨﯿﺪ.

 

ﮔﻔﺖ: ﺣﺎﻻ ﮐﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻦ ﻫﻤﻪ ﺳﺎﻝ ﺍﻭﻣﺪﻩ، ﻇﻬﺮ پنج شنبه ﻧﯿﺎﺭﯾﺪﺵ، ﺷﺐ ﺟﻨﺎﺯﻩ ﺭﻭ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ.

 

ﺷﺐ ﺷﺪ، ﻫﻤﻮﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﺪﻧﻈﺮ، ﺗﺎﺑﻮﺕ ﺭﻭ ﺑﺎ ﺍﺳﺘﺨﻮﻥﻫﺎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﺑﺒﺮﯾﻢ ﺑﻪ ﻫﻤﻮﻥ ﺁﺩﺭﺱ.

 

ﺗﺎ ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺩﯾﺪﯾﻢ ﮐﻮﭼﻪ ﺭﻭ ﭼﺮﺍﻍ ﺯﺩﻥ ، ﺭﯾﺴﻪﮐﺸﯿﺪﻥ، ﺷﻠﻮﻏﻪ، ﻣﯿﺎﻥ ﻣﯽ ﺭﻥ !!!

 

ﺭﻓﺘﯿﻢ ﺟﻠﻮ ﮔﻔﺘﯿﻢ : ﺍﯾﻨﺠﺎ ﭼﻪ ﺧﺒﺮﻩ؟

 

ﮔﻔﺘﻦ ﻋﺮﻭﺳﯽ ﺩﺧﺘﺮ ﺍﯾــﻦ ﺧﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ !!!

 

ﻣیگه ﺗﺎ ﺍﻭﻣﺪﯾﻢ ﺑﺮﮔﺮﺩﯾﻢ، ﺩﯾﺪﯾﻢ ﺩﺧﺘﺮﻩ ﺑﺎ ﭼﺎﺩﺭ ﺩﻭﯾﺪ ﺗـﻮﮐﻮﭼﻪ، ﮔﻔﺖ:

 

ﺑﺎﺑﺎﻣﻮ ﻧﺒﺮﯾـﺪ، ﻣﻦ ﺁﺭﺯﻭ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺳﺮ ﺳﻔﺮﻩ ﻋﻘﺪ من باشه.

 

ﻣﻦ ﻣﻬﻤﻮﻧﯽ ﮔﺮﻓﺘﻢ، ﺑﺎﺑﺎﻡُ ﺑﯿﺎﺭﯾﺪ !

 

ﺑﺎﺑﺎﺷﻮ ﺑﺮﺩﯾﻢ، ﭼﻬﺎﺭتا اﺳﺘﺨﻮﻥ ﮔﺬﺍﺷﺖ ﮐﻨﺎﺭﺳﻔﺮﻩ ﯼ ﻋﻘﺪ.

 

استخوان دست باباشو برداشت کشید روی سرش گفت :

 

بابا جون، ببین دخترت عروس شده.

 

با اجازه پدرم، بله.....

 

[ جمعه 22 آبان 1394برچسب:, ] [ 18:56 ] [ فاطمه ✿◕ ‿ ◕✿ ] [ نظر بدهید ]

 

از تل زینبیه که وارد حرم حضرت سیدالشهدا علیه السلام میشوی

 

اول باید قبر "ابراهیم مجاب" را زیارت کنی

 

ابراهیم مجاب کيست؟:

 

ابراهیم پدر و مادری داشت پیر و فرتوت

 

هر هفته شبهای جمعه به رسم ادب ،

 

یکی از آنان را (به نوبت) بر دوش خود به زیارت امام حسین علیه السلام میبرد.

 

اگر چه در این راه بسيار اذیت میشد

 

این شب جمعه موصوف پدر را به زیارت برد

 

اما در بازگشت مادرش به او گفت :

 

ابراهیم پسرم به دلم برات شده که هفته دیگر در دنیا نخواهم بود ،

 

بیا و مرا هم همین هفته به زیارت مولا و آقايم امام حسین علیه السلام ببر.

 

و ابراهیم که از شدت درد کمر رنج میبرد به رسم ادب مادر را بر دوش گرفته

 

و راهی حرم میشود

 

و در مسیر از شدت درد به نجوای با امام مشغول میشود که :

 

آقا آیا این خدمت را از من قبول میکنی؟

 

آیا اين خدمت جبران گوشه ای از زحمات مادرم خواهد بود؟

 

آیا...؟

 

و مادرش نیز آرام بر دوش ابراهیم

 

و در بیخ گوش فرزند اینگونه با خدای خویش راز میگوید که :

 

"الهی امام حسین جواب این زحمت و خوبی تورا بدهد مادر"

 

ابراهیم مادر بر دوش وارد حرم شده

 

و در مقابل مضجع شریف عزیز دل فاطمه سلام الله علیهما میگوید:

 

"السلام علیک یا ابا عبدالله"

 

اما همه آنهایی که در حرم بودند به گوش خود می شنوند

 

که از داخل ضریح مطهر صدایی بس دل نواز پاسخ میگوید:

 

"و علیک السلام یا ابراهیم"

 

از این پس برخی علما و بزرگان و مردم در حرم به انتظار ابراهیم مينشستند

 

تا وارد شده و سلام دهد و جواب امام را بشنوند

 

و به همین او را ابراهیم مجاب (یعنی اجابت شده از سوی أقا) ناميدند

 

سالها بعد هم که ابراهیم از دنیا رفت

 

به هدایت امام حسین علیه السلام در محل فعلی به خاک سپرده شد

 

و اينک هرکس از تل زینبیه وارد حرم شود

 

لاجرم ۲ بار ابراهیم را زیارت خواهد کرد.

 

[ پنج شنبه 21 آبان 1394برچسب:, ] [ 11:33 ] [ فاطمه ✿◕ ‿ ◕✿ ] [ نظر بدهید ]

ميدانيد که يک مُرده چه احساسي دارد؟!

اين قصه را تا انتها بخوانيد...

گفتند:"ما تا قبر نگهبان تو هستيم"

گفتم:"من که نَمُردَم من هنوز زنده هستم چرامرا به قبر ميبريد وِلم کنيد!!

من هنوز حس ميکنم و حرف ميزنم و ميبينم پس هنوز زنده ام!

با لبخندي جوابم را دادند وگفتند:"

عجيب هستيد شما انسانها فکر ميکنيد که مرگ پايان زندگي ست

و نميدانيد که شما فقط خوابي کوتاه ميديديد

و آن خواب وقتي ميميريد تمام ميشود"

آنها هنوز مرا به سوي قبر ميکشند در راه مردم را ميبينم

گريه ميکنند و ميخندند وفرياد ميزنند

و هر کس مثل من دو نگهبان همراهشه!

ازشون پرسيدم چرا اينکار را ميکنند؟؟

گفتند:"اين مردم مسير خودشان را ميدانند آنهايي که به راه کج رفته بودند "

حرفش را با ترس قطع کردم:

"يعني به جهنم ميروند!!!! "

گفتند:"بله"

و ادامه دادند"

و کساني که ميخندند اهل بهشتند"

به سرعت گفتم:"

مرا به کجا ميبرند؟؟؟؟ "

گفتند:" تو کمي درست راه ميرفتي و کمي اشتباه..

گاهي توبه ميکردي و روز بعد معصيت؛

حتى با خودت هم رو راست نبودي و به اين شکل گم شدي

"حرفشان را دوباره با ترس قطع کردم:"

يعني چي!؟!؟

يعني من به جهنم ميرم؟؟؟ "

گفتند:"رحمت خدا وسعت دارد و سفر طولانيست"

دور و برم را با ترس نگاه ميکردم و در يک آن خانواده ام را ديدم،

پدرم و عمويم و برادرانم و فاميلهايم را!!

آنها مرا در صندوقي گذاشته و حمل ميکردند...

به سوي آنها دويدم و

گفتم: "برايم دعا کنيد"

ولي هيچکي جوابم را نداد. بعضيهاشان گريه ميکردند و بعضي ديگر ناراحت....

رفتم پيش برادرم گفتم:

"حواست به دنيا باشه؛ تا فتنه اش چشمات رو کور نکنه"

آرزو کردم که اي کاش صدايم را ميشنيد آنها مرا به زحمت در قبر گذاشتند

و بر روي جسدم خواباندند؛

پدرم را ديدم که بر رويم خاک ميريخت؛

و برادرهايم که همين کار را ميکردند...

من همه مردم را ميديدم که بر رويم خاک ميريختند

آرزو کردم که اي کاش جاي آنها در دنيا بودم و توبه ميکردم

نشستم و فرياد کشيدم :

"اي مردم حواستان باشد که دنيا گولتان نزند "

اي کاش نماز صبح را خوانده بودم

اي کاش نماز قيام را خوانده بودم

اي کاش دعا کرده بودم که خداوند هدايتم کند و توبه ميکردم و گريه...

و روزانه توبه امرا تجديد ميکردم و گناهانم را تکرار نميکردم...

مسبب نميشدم...

سنگدل نميبودم...

معصيت نميکردم...

و براي اين مردم دعا ميکردم...

و معصيت نميکردم...

و معصيت نميکردم...

و معصيت نميکردم...

 

 

[ پنج شنبه 21 آبان 1394برچسب:, ] [ 11:18 ] [ فاطمه ✿◕ ‿ ◕✿ ] [ نظر بدهید ]
.: Weblog Themes By themzha :.

درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید. امام صادق (ع): «خداوند ثواب بيست و هفت شهيد را به كسي می‌دهد كه يك‌بار بر محمد و آل‌محمد صلوات بفرستد.» «اللهم صل علي محمد و آل محمد و عجل فرجهم»
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان چهارده دریا و آدرس 14darya.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





امکانات وب

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





اللّهُمَّ كُنْ لِوَلِيِّكَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُكَ عَلَيْهِ وَعَلى آبائِهِ في هذِهِ السّاعَةِ وَفي كُلِّ ساعَةٍ وَلِيّاً وَحافِظاً وَقائِدا ‏وَناصِراً وَدَليلاً وَعَيْناً حَتّى تُسْكِنَهُ أَرْضَك َطَوْعاً وَتُمَتِّعَهُ فيها طَويلاً


دانلود آهنگ جدید سوره قرآن

فال حافظ


داستان روزانه

تعبیر خواب آنلاین

 

کد هدایت به بالا



کد جمع کردن گوشه های عکس

كد ماوس