چهارده دریا |
- سلام پسرم !!!
بفرما ؟!
- ازسرشماري مزاحم ميشم ،
مادر تو اين خونه چند نفريد ؟!
اگه ميشه برو شناسنامه هاتون رو بيار بنويسمشون .
مادر آهسته و آرام لاي در رو بيشتر باز كرد ...
سر و ته كوچه رو يه نگاهي انداخت ...
چشماش پر اشك شد و گفت :
- پسرم !!!
قربونت بشم ، ميشه از مارو فردا بنويسي ؟!
مامور سرشماري پوزخندي زد و گفت :
- مادر چرا فردا ؟!
مگه فردا مي خوايد بيشتر بشيد ؟!
برو لطفأ شناسنامه هارو بيار وقت ندارم .
- آخه...!!!
پسرم ٣١ سال پيش رفته جبهه ، هنوز برنگشته !!!
شايد فردا برگرده ، بشيم ٢ نفر
ميشه فردا بياي ؟!
تو رو خدا !!!
مامور سرشماري سرش رو انداخت پايين و رفت ...
مغازه دار ميگفت :
- الان ٢٩ سال هر وقت از خونه ميره بيرون ،
كليد خونشرو ميده به من و ميگه :
اگه پسرم اومد كليد رو بده بهش بره تو ،
چايي هم سر سماور حاضره ،
آخه خستست بايد استراحت كنه .
شهدا شرمنده ايم
به ياد ١٧٥ شهيد غواص
خوشــــگله!
چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟
خانوووووووم…
شــماره بدم؟
خانوم خوشــــــگله!
برسونمت؟
خوشــــگله!
چن لحظه از وقتتو به مــــا میدی؟!
اینها جملاتی بود که دخترک در طول مســیر خوابگاه تا دانشگاه میشنید!
بیچــاره اصلاً اهل این حرفها نبود …
این قضیه به شدت آزارش میداد.
تا جایی که چند بار تصـــمیم گرفت بی خیــال درس و مــدرک شود
و به محـــل زندگیاش بازگردد.
روزی به امامزاده ی نزدیک دانشگاه رفت …
شـاید میخواست گله کند از وضعیت آن شهر لعنتی …!
دخترک وارد حیاط امامزاده شد …
خسته …
انگار فقط آمده بود گریه کند …
دردش گفتنی نبود…!
رفت و از روی آویز چادری برداشت و سر کرد …
وارد حرم شد و کنار ضریح نشست.
زیر لب چیزی میگفت انگار!
خدایا کمکم کن …
چند ساعت بعد ،
دختر که کنار ضریح خوابیده بود با صدای زنی بیدار شد …
خانوم! خانوم!
پاشو سر راه نشستی!
مردم می خوان زیارت کنند!
دخترک سراسیمه بلند شد
و یادش افتاد که باید قبل از ساعت ۸ خود را به خوابگاه برساند …
به سرعت از آنجا خارج شد …
وارد شــــهر شد …
امــــا …
اما انگار چیزی شده بود …
دیگر کسی او را بد نگاه نمیکرد …!
انگار محترم شده بود …
نگاه هوس آلودی تعـقــیبش نمیکرد!
احساس امنیت کرد …
با خود گفت : مگه می شه انقد زود دعام مستجاب شده باشه؟!
فکر کرد شاید اشتباه میکند!
اما اینطور نبود!
یک لحظه به خود آمد …
دید چـــادر امامــزاده را سر جایش نگذاشته…!
ﺑﺮﻫﻨﮕنے ﻭ ﻓﺤﺸﺎ : Like
ﻧﺠﺎﺑٺ ﻭ ﺧﺎﻧﻮﻣـے : Block
ﻫﺮﺯﮔــے ﻭ ﻫﺮﺯ ﭘﺮے : Like
ﺗڪ ﭘﺮے ﻭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭے Block
ﻫﻮﺱ ﻭ ﺧﻮﺩﻓﺮﻭﺷـے : Like
ﻋﺎﺷﻘــــے ﻭ ﭘﺎڪے : Block
ﺩﺭﻭﻍ ﻭ ﺭﯾﺎ : Like
ﺻﺪﺍﻗٺﻭ ﭘﺎڪے : Block
ﻭ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﻣﺮﺩﺍڹ ﻣﺎ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ :
ﺯﻧﺎڹ ﻓﺎﺣﺸہ ﺍﻧﺪ ...
ﻭ ﺯﻧﺎڹ ﻣﺎ ﻣﯿﮕﻮﯾﻨﺪ :
ﻣﺮﺩﺍڹ ﻣﺎ ﻧﺎﻣﺮﺩ ...
ﺁﻫﺎﺍے " ﻣﺮﺩ " :
ﻭﻗﺘـے ﺗﻮ ﻻﯾڪ ﺭﺍ ﺑﺮ ﻓﺎﺣﺸہ ﻫﺎﯼ ﺯﻣﺎڹ ﻣﯿﺰﻧـے
ﻭ ﺗﻮ " ﺑﺎﻧﻮ " :
ﻭﻗﺘـے ﺧﻮﺩٺ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻻﯾڪ ﻣﯿﻔﺮﻭﺷـۍ ...
ﺩﯾﮕﺮ ﻧـہ" ﻣﺮﺩے " ﻭﺟﻮﺩ ﺩﺍﺭﺩ
ﻧـہ " ﺑﺎﻧﻮے ﭘﺎﮐـۍ " ...
ﭘﺲ " ﻣﺮﺩ " ﺑﺎﺵ ﻭ " ﺑﺎﻧﻮ " ﺑﻤﺎڹ ...
ﺑﮕﺬﺍﺭ ﺩﻧﯿﺎ " ﭘﺎڪ " ﺑﻤﺎﻧﺪ .
حجاب یعنی :
تو باید پرنسس قشنگ بابا باشی
خوشگل و ناناز همسرت باشی
نه طعمه ای واسه هوس ها و چشم چرونیه خیلی ها
عزیزدلم !!!
حجاب یعنی :
من شوهرم رو دوست دارم !!!
حتی اگه مجرد باشم اما نسبت به همسر آینده ام امانت دار موندم !
منم مثل تو عشوه های دخترونه دارم
دیوونه بازی های خودم رو دارم
لباسای خوشمل دارم
لاکای رنگی رنگی دارم
اما تو دنیای قشنگ من
حجاب یعنی : " وفاداری "
نه معنای محدودیت و حصاری که تو تویه ذهنت داری.
آره !!!
این فلسفه ی حجاب منه
|
|
[قالب وبلاگ : تمزها] [Weblog Themes By : themzha.com] |